بخارا ها را زنگ زدم بیایند بخرند یا ببرند. چیدمشان دم در. شماره 83 اش را تورّقی. شعری از مهدی اخوان ثالث متعلق به سال 1335. به نام تسلی و سلام از آن شعرها که به قول کدکنی آدم دچار اعجاب میشود:
دیدی دلا که یار نیامد/گرد آمد و سوار نیامد
بگداخت شمع و سوخت سراپای/وان صبح زرنگار نیامد
آراستیم خانه و خان را/ وان ضیف نامدار نیامد
دل را و شوق را و توان را/غم خورد و غمگسار نیامد
آن کاخها ز پایه فرو ریخت / وان کرده ها به کار نیامد
سوزد دلم به رنچ و شکیبت / ای باغبان! بهار نیامد
بشکفت بس شکوفه و پژمرد / اما گلی به بار نیامد
خشکید چشم چشمه و دیگر/ آبی به جویبار نیامد
ای شیر پیر بسته به زنچیر/ کز بندت ایچ عار نیاید
سودت حصار و پیک نجاتی/ سوی تو و آن حصار نیامد
زی تشنه کشتگاه نجیبت/ جز ابر زهر بار نیامد
یکّی از آن قوافل پر با - / رانِ گهر نثار نیامد. (منظورش پر بارانِ گهر نثار است که جدایش شعری یافته)
این نادر نوادر ایام / که ت فرّ و بخت ، یار نیامد
دیری گذشت و چون تو دلیری / در صفّ کارزار نیامد
افسوس کان سفاین حرّی / زی ساحل قرار نیامد
وان رنج بی حساب تو درداک / چون هیچ در شمار نیامد
وز سفله یاوران تو در جنگ / کاری بجز فرار نیامد
من دانم و دلت که غمان چند / آمد، ور آشکار نیامد
چندان که غم به جان تو بارید/باران به کوهسار نیامد
یک نکته هم بگویم و پایان: اخوان 6 فرزند داشت یا دارد: لاله(در سال 53 در رودخانه سد کرج فوت کرد) - لولی- توس - تَنَسگُل (پس از چهار روز فوت شد-زردشت-مزدک علی
دلم از پرده بشد زبس که وصلۀ ناجور بودم!
تو ,نیامد ,وان ,یار ,سال ,گهر ,دیدی دلا ,که یار ,یار نیامد ,گهر نثار ,از آن
درباره این سایت