باز آهی میکشد: "آبادان.آبادان." انگار توفان روح خودش بدتر از توفان باد و بوران بیرون پنجره است. چه سالهایی.بعد انقلاب.بعد جنگ.بعد بازنشستگی. و اوضاع فعلی. تنهایی. دنیای بی اعتبار. هی می آییم. هی میرویم. چرخ روزگار. همین الان، همین دقیقه، چند نفر دارند از رحِم مادرهاشون در ایران و چین و آمریکا و ماداگاسکار میان بیرون و اولین جیغ رو میکشند؟ همین الان چند نفر دارند ریق رحمت رو سر میکشند و کپۀ مرگ میزنند؟ خوشبخت اونهایی که نمیان، یا دست کم در اوج خوبی و خوشی با این دنیا و عمر تحمیلی وداع می کنند.»
من به سلامتی اینها می نوشم.»
نمی مونند تا با عرق ریختن و گرسنگی و افلیجی و بی جنسی و یا بدجنسی انتظار بکشند.»
صفحه 29 کتاب داستان "در انتظار"
دلم از پرده بشد زبس که وصلۀ ناجور بودم!
,همین ,بیرون ,هی ,دارند ,رو , ,چند نفر ,نفر دارند ,در انتظار ,داستان در
درباره این سایت